عزیز دل مامان و باباعزیز دل مامان و بابا، تا این لحظه: 8 سال و 2 ماه و 25 روز سن داره
یکی شدن من و بابایییکی شدن من و بابایی، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 23 روز سن داره
همخونه شدن من وباباهمخونه شدن من وبابا، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 2 روز سن داره

خاطرات مامانی و مسافر تو راهیش

عزیزکم

تو از نژاد ِ مايي به احترام ِ تو نماز ِ عاطفه ميخوانم. براي خاطره هايم تعريف خواهم كرد كه تو چقدر سرشار از من و پدرت هستي. ارديبهشت با آمدن تو در ذهن من جاودان خواهد شد.   ...
29 مهر 1393

ترس

سلام عزیز دل مامان . فدات شم مامانی این هفته اصلا اذیتم نکردی . هفته دیگه باید برا غربالگری برم .خیلی نگرانم فسقلیه مامان . خدایا قول میدم مامان خوبی باشم .من فقط سلامتیشو میخوام .
28 مهر 1393

هفته ی 11 بارداری

سلام عزیز دل مامان از امروز هفته یازدهت شروع میشه .هفته پیش درد شکم داشتم یه سه روزی دیگه نمیدونم این هفته نوبت چیه .راستی فسقلی دیشب بابایی به خاطر شما اجازه نداد باهاش فیلمی که دانلود کرده بود و ببینم .گفت که واسه بچمون خوب نیست خشنه !خلاصه دیشب کلی باباییت حرسم داد . یه چیزایی از سایتای بارداری برداشتم اینجا اوردم که بقیه مامانام به راحتی بتونند استفاده کنند ... از این هفته به بعد احساس تهوع و استفراغ به مرور برطرف می شود. مراقب رژیم غذایی صحیح و وضعیت بهداشت فردی خود بوده و ورزشهای مناسب را در این دوران ادامه دهید. پیاده روی در طی دوران بارداری بهترین ورزش بوده در حین ورزش هرزمان احساس خستگی کردید بهتر است استراحت کنید. ب...
26 مهر 1393

هفته 9 هم تموم شد

سلام عزیزم الان که دارم مینویسم آخرین روز از هفته ی 9 هستش.این هفته مامان جان حسابی با حالت تهوع خوابای صبحمو خراب کردی .ولی مهم نیست عزیز دلم فدای سرت .تو فقط سالم باش . راستی امروز بابای کلی سر به سرم گذاشته که حالا بزار نینی بیاد رو فرشی که اینقدر حساسی کلی خراب کاری میکنه وحال میکنم . ...
18 مهر 1393

فردا 10 مهر روز تولد بابایی

سلام عزیز مامان الان که دارم مینویسم سر درد و تهوع داره اذیتم میکنه .اومدم بگم که فردا تولد بابایی هستش . از طرف خودمو تو عزیز تو دلی بهش تبریک میگم .  
9 مهر 1393

درد و دل

سلام عزیز دلم .هنوز نمیدونم دختری یا پسر ولی امشب دلم میخواد با یکی دردو دل کنم یکی از هم رازام بابایی هستش که نمیتونم بهش بگم عزیزم .میدونم اذیت کنندست ولی من که جز شماها کسی رو ندارم.. دلم گرفته مامانی امروز بابایی اذیتم کرد .نه گل مامان فکر بد نکنی خودت میای و میبینی که بابایی چقدر مهربونه و نازم و میکشه .ولی یه اخلاقی داره .ولش کن .الهی قربونت برم از وقتی اومدی دلخوری هامو دفن میکنم .آخه با وجود امیدی مثل تو چطری به نبودن و مردن فکر کنم . زودتر بیا شاید وقتی بیای دیگه بابایی درکم کنه .خودش میدونه چقدر دوسش دارم .ولی انگاری مزاحمم . نمی دونم شایدم افسرده شدم ...
3 مهر 1393
1